داستان زندگی من

داستان زندگی دوران متاهلی من و محمد

خیلی خسته و مستاصلم

1400/5/3 22:34
نویسنده : خودم
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. 

چند وقته وحشتناك دلم گرفته. هميشه بغض دارم. دلم يك جاي خلوت ميخواهد كه بشينم و گريه كنم. هيچكس را ندارم باهاش درد و دل كنم نهايتا باز به اين وبلاگ پناه آوردم. 

يك ماه ديگه يكسال از اومدن من پيش خانواده ام ميگذره. 

خانواده محمد در اين يكسال، يكبار هم تماس نگرفتند. فقط چند باري كه پيش محمد رفته بودم بخاطر دخترم رفتيم و بهشون سر زديم. خيلي بي تفاوت برخورد مي كنند. يك كلمه حرفي نميزنند كه چرا؟ چي شد رفتي؟ 

اصلا برام مهم هم نيستند، اصلا بهشون فكر نميكنم. برام از صد تا غريبه، غريبه ترند. 

واحدهاي ارشدم را پاس كردم با معدل فعلا ١٨. مونده فقط پايان نامه ام

همچنان همه كارهاي دخترم با منه.

در اين ١١ ماه يك ريال محمد بهم كمك نكرده كه هيچ ، يكي از قسط هاش كه يك ميليونه را من ميدهم. ماهي هم ٥٠٠ براي خدمت سرباريش ميدهم كه جزو سابقه بيمه اش حساب بشه. معمولا پيشش كه ميرم خريد مريد هم انجام ميدهم. . 
هر دفعه میاد اینجا دست خالی میاد. خودم خجالت میکشم. بابام یک حقوق بازنشستگی داره خب. خواهر و برادرها هم که اکث اوقات اینجان. ما هم که مدام اومدیم

زندگی عجیب و غریبی شده. کل وسایل من و دخترم تو سه تا کشو جا گرفته. باورم نمیشه ۱۵ سال زحمت کشیدم و از همه امکاناتی که فراهم کردیم محرومم. برای خودم اصلا مهم نبست. همش فکر دخترم هستم پس کی میخواهد از وسایل اتاقش استفاده کنه. اسباب بازی هاش همه انجان. 

نمیدانم عاقبت این زندگی چه خواهد شد؟ تا کی میتوانم اینجوری ادامه بدهم؟ خیلی خسته ام. از اینکه اسم همسر هست ولی همه چی بعهده خودم به تنهایی است خسته شدم. 

از اینکه هیچکس درکم نمیکنه خسته ام. از اینکه سربار پدر و‌مادرم شدم خسته ام. 

از اینکه هر کسی میاد اینجا مجبورم بیام پیششون خسته ام. از اینکه نمیتوانم یک ریال پس انداز کنم و خرج و مخارج بالاست خسته ام. از اینکه محمد بهم محبت نمیکنه. درکم نمیکنه.

هر چی میگم یکی از ماشین ها را بده به من. بابا روم نمیشه بخدا پدرم هر روز ۶ صبح من را میبره مترو. سه بعدظهر میاد دنبالم خسته ام. 

میگم بیا اینجا یک خونه اجاره کن میگه اصلا فکرش را هم نکن 

میگم خب بالاخره برنامه ات چیه؟ میگه هیچ برنامه ای ندارم. کارم را که نمیتوانم ول کنم. میگم خب بیا خونه احاره کنیم شما میری ومیایی. میکه نمیشه 

نمیدانم ولی زندگیم اصلا عادی نیست و شبیه زندگی نیست. فقط روزگار دارم میگذرونم مثل ربات. 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)