داستان زندگی من

داستان زندگی دوران متاهلی من و محمد

شکست

1402/6/2 11:37
نویسنده : خودم
108 بازدید
اشتراک گذاری

برگشتم

بالاخره بعد از ۳ سال برگشتم. از اول تیر برگشتم پیش همسرم

نمیدانم اسمش شکسته یا نه ولی دیگه نتوانستم. برگشتم. همه‌ زحمت دخترم با من و‌ پدر و مادرم بود. تمام درآمدم صرف خورد و خوراک و پوشاک میشد. ریالی نمیتوانستم پس انداز کنم. 

تو این سه سال حتی یک ریال هم به من و دخترم پول نداد. 

در کل شاید ۲ بار اومد پیشمون. همه اش ما میرفتیم. کرایه رفت و برگشت را هم خودم میدادم. 

دو ماهه که برگشتم. اون مدعیه که ۳ سال من را تنها گذاشتید. طوری صحبت میکنه که حتی نمیتوانم از سختی هایی این سه سال کلمه ای حرف بزنم. 

همه کارهایی که کرده بود و باعث شده بود من بزارم و بروم را فراموش کرده. 

الانم زبان من کوتاهه. 

میخواهد وام بگیره. میگه خونه را باید به نام من بکنی تا من بتوانم وام بگیرم. 

مممد اصلا اصلا من‌ را دوست نداره. هیچ محبتب بهم نمیکنه. فقط به دنبال منفعت شخصبشه. 

بعد از 21 سال کار کردن نه ماشین دارم. نه خونه. نه طلا. نه سرمایه ای. 

امروز بالاخره بخ این نتیجه رسیدم من هیچی از زندگی کردن نمیدانم. 

چند وقتیه یک فکرهایی میاد تو سرم. 

خودم را باید خلاص کنم. 

چون واقعا طاقت این نحوه زندگی را ندارم. 

دیگه نمیکشم. 

خیالم از بابت دخترم راحته. محمد اون را دوست داره. 

فقط من اضافه هستم. 

خدایا تو هم من را نمبینی. واقعا واقعا خسته ام. تو هم که من را کلا فراموش کردب. 

بعضی موقع ها فکرمیکنم شاید واقعا من مقصرم. 

اگر من مقصر باشم پس من زندگی کردن را بلد نیستم. 

پسندها (1)

نظرات (1)

آویناآوینا
2 شهریور 02 22:10
انشالله زندگی تون پر از عشق بشه خوبه که برگشتید