داستان زندگی من

داستان زندگی دوران متاهلی من و محمد

ادامه داستان زندگیم بعد از 4 سال

الان 4 سال از روزی که سرگذشتم را نوشتم میگذره. واقعیتش آدرس وبلاگم را گم کرده بود. با ارتباط با نی نی وبلاگ بالاخره پیداش کردم وقتی داستان زندگی خودم را میخواندم دلم برای حال خودم میسوخت. از خودم بدم میاد که چطور دارم این زندگی را ادامه میدهم سه سال تمام محمد عذابم داد. تا الان هم ادامه داره بخاطر یک اشتباه احمقانه یک اشتباهی که خودم بهش الان فکر میکنم گریه ام میگیره که مگه من چیکار کردم . اون فقط به من یک عزیزم گفته بود ولی من سه سال تحقیر شدم . این را بگم که تا همین لحظه هیچ خبری از اون آقا ندارم . این وبلاگ برای دل خودمه دلیلی برای نوشتن دروغ ندارم. تا همین لحظه هم من یکبار هم در زندگیم ندیدم...
16 تير 1399

سرگذشت زندگی متاهلی من

تابستون سال 84 بود و من به همراه همکلاسی های دانشگاهم ، اردوی کارورزی تفرش   بودیم که یکشب مامان زنگ زد که عموتینا زنگ زدند و میخوان بیان خواستگاری . من رو میگی داشتم از حرص منفجر میشدم و با خودم میگفتم واقعا که چقدر رو دارند اینهمه زحمت کشیدم و درس خوندم ، اونهم درس به این سختی .بعد برم با یکی ازدواج کنم که حتی دیپلم نداره .دوستهام هم شاهدن که کلی اونروز غرغر کردم . تقریبا یکسال قبلش خواهر محمد زنگ زده بود و من هم تو خواب بیداری جوابش رو داده بودم میگفت میخواستم نظرت رو راجع به برادرم بدونم که بعدها محمد تعریف کرد که ظاهرا خونه خاله اشینا مهمونی دعوت بودن و اصرار کرده بود که خواهرش تماس بگیره وق...
12 ارديبهشت 1395
41732 6 11 ادامه مطلب