داستان زندگی من

داستان زندگی دوران متاهلی من و محمد

اين روزها

1399/8/25 1:16
نویسنده : خودم
410 بازدید
اشتراک گذاری

از اول شهريور اومدم تهران، انتقالي گرفتم با يك پست خيلي خوب هم اومدم. هيچكس باورش نميشد ولي خودم باور دارم كه خدا همه كارها را جور كرد. در كارم بسيار موفقم البته خودم را وقف كار كردم و واقعا انرژي ميگذارم. محمد باورش نميشد ولي يكجورايي به خاطر ارتقاي شغليم نتوانست مخالفت كنه. با دخترم اومدم. قيد همه چيز را زدم. ماشبن، خونه وسايل خونه، هيچي ندارم. 

نميگم مهم نيست چرا مهمه ولي آرامشم مهمتره. 

اومدم خونه پدرم. حس عجيبي دارم. آرامش دارم. دو بار تا حالا رفتم پيشش. خيلي مهربان شده. تا من را ميبنع شروع مبكنه به اشك ريختن. نه اينكه بخواهد جلب توجه كنه بي اختيار اشك مي ريزه. تنها مونده. ميگه قدرت را ندانستم. قدر خانواده را ندانستم. ميگم انتقالي بگير بيا اينجا خونه ميگيريم و ... ميگه من چند سال بيشتر به بازنشستگيم نمونده. الان انتقالي بگيرم بيام انجا كه چي؟ من نميتوانم تهران زندگي كنم و ... 

اصلا برام مهم نيست چون من واقعا به هيچ قيمتي به اون شهر برنميگردم

مشكل فقط دخترمه. شب ها بي تابي باباش را ميكنه. بچه اس ديگه پدر و مادر را با هم ميخواهد. 

بعضي روزها مردد ميشم تو تصميم. ميگم خدايا نكنه اشتباه كردم ولي به دلم رجوع ميكنم از كاري كه كردم واقعا راضيم بماند كه خيلي سخته. 

ولي از تنهايي و بي كسي آن شهر رها شدم واقعا. 

براي كارشناسي ارشد هم شركت كرده بودن كه دقيقا همون رشته اي كه پارسال قبول شزه بودم و مرفتم قبول شدم و چون امسال مجازيه و فرصت دارم ثبت نام كردم و كلاس ها را دارم ميرم. 

چيزي كه خيلي خيلي ناراحتم ميكنه محل كارمه. محل كارم با محل كار ١٤ سال پيش قبل از ازدواجم ٥٠٠ متر فاصله داره. 

با خودم ميگم من بعد از اينهمه مدت پيشرفتي كه كردم اينكه از اونطرف چهارراه اومدم اينطرف. 

خونه. ماشبن   هيچي ندارم

يكي دو بار بعش گفتم ماشينم را بده ببرم حداقل تو اين شرايط كرونا با اون برم و بيام از مترو استفاده نكنم. ميگه ماشين بابات هست ديگه ميبره و مياره. 

نميدانم اينقدر خسته ام كه اصلا حوصله بحث كردن باهاش را ندارم. ميگم باشه همه مال و اموال را نگهدار پيش خودت. با اينكارها فقط باعث ميشي كمتر دلم برات تنگ بشه. 

آخرشم نفهميدم واقعا چرا محمد من را دوست نداره. با اينكه خودش اعتراف ميكنه نه خيلي دوستت دارم ولي من ميفهمم. من دوست داشتم اون را حس نميكنم. 

پسندها (2)

نظرات (0)